جدول جو
جدول جو

معنی باب عمان - جستجوی لغت در جدول جو

باب عمان(بِ عُمْ ما)
دروازه و کویی به بغداد. (تجارب الامم چ عکسی لیدن ج 2 ص 331، 559)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(رِ زَ)
کنایه از حوادث و جفاهای روزگار و زمانه باشد. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا). جفای روزگار و سختی روزگار. (ناظم الاطباء). انقلاب زمان. بدبختی. (دمزن)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
دهی از دهستان مرکزی بخش حومه شهرستان بجنورد 6 هزارگزی شمال خاوری بجنورد سر راه شوسۀ بجنورد به قوچان. جلگۀ معتدل. سکنۀ آن 177 تن. شیعه، کردی. آب آن از رودخانه و چشمه و محصول آنجا غلات بنشن و شغل اهالی زراعت و قالی بافی است. راه ماشین رو دارد چشمۀ معروف به اباامان در این ده است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
دهی از دهستان دشت خاک بخش زرند شهرستان کرمان. 50هزارگزی شمال زرند و 9هزارگزی خاور راه فرعی زرند به راور. کوهستانی، سردسیر. سکنۀ آن 50 تن. آب آن ازقنات و محصول آنجا غلات، حبوبات و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(بِ مِ)
یکی از پنج دروازۀ شهر قرطبۀ اندلس بوده است. (الحلل السندسیه ج 1 ص 269)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی جزء بخش شهریار، شهرستان تهران 5 هزارگزی خاور مرکز بخش. سر راه ماشین رو فرعی تهران به علیشاه عوض، در جلگۀ معتدل. سکنۀ آن 447 تن، شیعه و آب آن از رود خانه کرج و محصول آنجا غلات، صیفی، انگور و چغندر قند و شغل اهالی زراعت است. راه ماشین رو دارد. مزرعۀ قشلاق شاه علی جزء این ده است. (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(نُ)
دهی است از دهات سدن رستاق آمل. (از ترجمه مازندران و استرآباد رابینو ص 168) ، کنایه از راندن و دور کردن کسی را از پیش باشد. (آنندراج) (برهان قاطع). کنایه از راندن و نگاه داشتن کسی را برجای خود که تعدی نکند. (انجمن آرای ناصری). راندن و دور کردن کسی را ازپیش. (ناظم الاطباء) ، کنایه از باز داشتن و نگاه داشتن چیزی. (آنندراج) (برهان قاطع).
- بانگ بر ابلق زدن، فریاد کردن بر عدم مساعدت بخت. (ناظم الاطباء). یعنی زمانه و روزگاررا زجر کند و آزار دهد.
- ، اسب را تیز کردن. (از آنندراج) :
چون قدمت بانگ بر ابلق زند
جزتو که یارد که اناالحق زند.
نظامی.
- بانگ برزدن، نهر. انتهار. (ترجمان القرآن). هبهبه. نبر. (منتهی الارب). تشر زدن. فریاد کردن برای تنبیه وترساندن کسی:
یکی بانگ برزد بخواب اندرون
که لرزان شد آن خانه صدستون.
فردوسی.
بدو بانگ برزد یل اسفندیار
که بسیار گفتن نیاید بکار.
فردوسی.
یکی بانگ برزد برو مادرش
که آسیمه ترگشت جنگی سرش.
فردوسی.
و نزدیک بود که خللی افتادی جامه دار را اما خود پیش رفت و بانگ بر لشکر زد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 244). خوارزمشاه بانگ برزد و مددی فرستاد. (تاریخ بیهقی ص 352). و حاسدان و دشمنان ماکه به حیلت و تعریض اندر آن سخن پیوستند ایشان را بانگ برزد و ما صبر میکردیم. (تاریخ بیهقی ص 214).
ازچهارسو بانگ برزدند... (فارسنامۀ ابن بلخی ص 81).
ولی چون کرد حیرت تیزگامی
عنایت بانگ برزد کای نظامی.
نظامی.
شه در او دید خشمناک و درشت
بانگ برزد چنانکه او را کشت.
نظامی.
طوطی اندر گفت آمد در زمان
بانگ بر درویش برزد کای فلان.
مولوی.
شبی برزدم بانگ بر وی درشت
همو گفت مسکین به جورش بکشت.
سعدی (بوستان).
...بانگ برزد که خاموش کن
به مقدار خود گفت باید سخن.
امیرخسرو.
- بانگ برقدم زدن، جلد و تیز رفتن. (آنندراج). هی برقدم زدن. بتندی روبراه نهادن. تیز رفتن:
ز مسجد نعرۀمستان علم زد
مؤذن بانگ از آنجا برقدم زد.
محمدقلی سلیم (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
آنرا باب اسفیش نیز نامند. یکی از چهار دروازۀ جی اصفهان است. رجوع بباب اسفیش شود. (محاسن اصفهان چ طهران ص 92 و 93)
لغت نامه دهخدا
تصویری از باد عنان
تصویر باد عنان
تیز تک تنها برای اسپ به کار می رود
فرهنگ لغت هوشیار